کتاب مسافر جمعهشناسه کالا: 652

قسمتی از کتاب:
حبیب اومد خونه و مثل کبک چپید تو طویله. تا صبح دوبار غش کرد و کف بالا آورد. اون وقتا میگفتن آل‎زده شده. بعداً که اومدیم اینجا گفتن صرع داره. فرداش که همه افتادن دنبال پیدا کردن یوسف، حبیب مقر اومد که یوسف تو چاهه و دوباره پس افتاد.
دست و پاش کج شده بود و می‎لرزید، که با بابای ندیر، بردیمش پیش دعانویسی که چند آبادی پایین‎تر بود. میگفتن دعاش آبه رو آتیش؛ که نبود و، این درد با حبیب موند... که موند.

روزی که جنازه‎ی یوسف رو از چاه درآوردن، ما نبودیم. ولی گفتن عروس خان سر زا رفته.
اونایی که پای قنات بودن و نفرین یوسف رو شنیده بودن چو انداختن که آه یوسفه!
اهل فتح‎آباد از اون روز به بعد، هم ترس خان رو داشتن و هم ترس نفرین یوسف.
رسول! حبیب از قاطی شدن خون خودش با خون یوسف می ترسه. از نوه ش...
.
.

نام انتشارات: کتابستان معرفت

سال: 1395

شمارگان: 1200

قطع: پالتویی

تعداد صفحه: 236

شابک:

978-600-8460-05-3